نینوا پایتخت باستانی دولت آشور بود و بر کرانهٔ رود دجله در کشور عراق کنونی قرار داشت. شهر نینوا در سال ۶۱۲ پیش از میلاد به دست اقوام ماد و بابل (مادی ها و بابلی ها) ویران شد. آشوریها شهرهای بسیاری بنا کرده بودند، اما بزرگترین شهر بنا شده توسط آنان در آن زمان نینوا محسوب میشد. کلمه نینوا بر خلاف آنچه برخی از مورخین میپندارند، از اسم نین که نام یکی از خدایان آشور بوده و یا از نام نینوس مشتق است، اما نینوا یک اسم خاص است که زادگاه دلاوران نامداری بوده، این شهر به سال ۱۲۴۸ ق.م. پایتخت آشوریها شد.
شهر نینوا در سمت راست نهر دجله بنا شده بود و درست در جهت مخالف موصل کنونی قرار داشت. این شهر ۳۵ مایل طول و ۲۰ مایل عرض، یعنی هفتصد مایل مربع وسعت داشت. در شمال و جنوب شهر، نهر دجله جریان داشت و خودبه خود از آنجا محافظت می نمود و سدی را به وجود آورده بود، شمال غربی و جنوب آن نیز بر اثر جریان رود زوه محافظت میشد. در طرف دیگر شهر هم تپهها و کوهستان های صعب العبور واقع شده بودند. علاوه بر این، حصارها و قلاع بسیاری در اطراف شهر به دست معماران زبردست آشوری بنا شده بود. عرض دیوارهای شهر طوری بود که دو ارابه دو اسبه در آن واحد پهلو به پهلو از روی آن می توانستند عبور کنند. شهر نینوا از نظر وسعت سه برابر لندن کنونی بود و چون باغات زیادی در آن قرار داشتند، لذا در صورت محاصره دشمن، اهالی شهر از لحاظ آذوقه و خوراک در مضیقه قرار نمیگرفتند. در اطراف شهر هزار و پانصد برج نیز قرار داشت که هر برج دویست پا ارتفاع داشت اما ارتفاع حصار شهر یکصد پا بودهاست.
تمامی خیابانهای شهر وسیع و به شکل صلیب بودند و آنها را سنگفرش کرده بودند. شهر روی هم رفته یکصدو پنجاه دروازهٔ برنزی داشت که کنار هر دروازه نیز یک پاسگاه مخصوص برنزی ساخته شده بود. بر سر هر یک از چهار راهها، چهار برج بسیار مستحکم برای مقابله با دشمن بنا شده بود. تمامی خانههای شهر را لوله کشی کرده بودند. در بیرون از شهر دریاچهای مصنوعی احداث کرده بودند و آب را از سرچشمههای کوهستانی تامین می کردند و به این ترتیب، شهر را از آب بی نیاز میساختند. در همین شهر بود که آشور بانیپال، پادشاه آشور، آرشیو و کتابخانهای سلطنتی شامل چند صد اتاق بنا کرده بود و این نخستین کتابخانهٔ شناخته شده ی جهان محسوب میشود. در سال ۱۸۵۰ م. ده هزار لوح به اندازههای مختلف، که بر طبق اصول ریاضی تنظیم شده بودند، از این کتابخانه بدست آمدند.
خراب شدن شهر نینوا و رویدادهای سال 612 ق.م. برای ما چندان روشن نیست، تاریخ گد درباره اقدامات هوخشتره خاموش است. شاید مادیها سرگرم تحکیم پشت جبهه خود بودند و مثلاً میخواستند پادشاهی سکا را تحت انقیاد خود درآورند. دانسته نشده که در آن زمان نیروها بابلی به چه کاری مشغول بودند. «تاریخ گد» آنجا که مربوط به این بخش است، سخت آسیب دیدهاست. در سال ۶۱۰ ق. م، عملیات نبوپلسر صرف برقراری آرامش ایالات اصلی آشور گشت. در ماه آبان، مادیها به لشکریان بابل پیوستند و ارتش متحدین، به سوی حرّان حرکت کرد. لشکریان آشوروبالیت دوّم و لشکریان مصری که از وی پشتیبانی میکردند، به محض نزدیک شدن ارتش متّحدین، حرّان را رها کردند و در آن سوی فرات - ظاهراً - به دژ کارکمیش پناه بردند. حرّان به آسانی تسخیر گردید و نبوپلسر - چنانکه به نظر میرسد - این بار وسواس مذهبی را به سویی افکند و از آن شهر مقدّس مردم سوریه و میانرودان، غنایم فراوان به دست آورد و پس از آن، نیروهای اصلی مادیها به میهن خویش بازگشتند.
در خاور باستان از عهد هیتیها، ترتیب تقسیم غنایم میان دو متّحد چنین بود: یک سو اسیران و اموال منقول را تصرف میکرد و متّحد دیگر، شهر و حصار و زمین را. از این رو، از آنجا که بابلیان به گرفتن غنایم پرداختند، نشان میدهد که شهر حرّان نصیب مادیها شدهاست. گمان میرود که عملیات جنگی تا بهار سال ۶۰۹ پ. م. ادامه داشتهاست. آشوروبالیت دوّم، در ماه دوعوز نیروی امدادی کلانی دریافت کرد و لشکریان فرعون مصر، نخو به یاری وی شتافتند و وی علیه حرّان حمله متقابلی را آغاز کرد. آشوریان و مصریان پادگانهای کوچک بابلی را از پای درآورده، حرّان را محاصره کردند، ولی در ماه شهریور، نیروی اصلی نبوپلسر به کمک بابلیان محصور در حرّان رسید. آشوروبالیت به ظاهر کوشید تا اورارتو را با خبر سازد، ولی در همان اوان، مادیها ضربه قاطعی به اورارتو وارد آوردند و به ظاهر به توشپا پایتخت آن کشور که در کنار دریاچه وان بود، رسیدند و دولت اورارتو را مطیع خویش ساختند.
در باختر فرات، ابتکار عمل به دست مصریان افتاد و ایشان ادعای حاکمیت بر سراسر سوریه و فلسطین را داشتند. لشکریان آشور در دژ کارکمیش موضع گرفتند. از آنجا که دژ مزبور، بر مهمترین گذرگاه رود فرات و جادههای کاروان رویی که به سوریه و میانرودان منتهی میشد، مسلط بود، بابلیها و ماد یها نمیتوانستند اجازه دهند که چنین دژ بزرگ و فوق العاده نیرومندی در دست دشمنان ایشان باشد. مقارن آن روزها، تقسیم میراث آشور میان بابل و ماد انجام گشت و کارکمیش سهم بابل شد. بدین سبب گمان میرود که مادیها در نبردهای بعدی که با مصریان درگرفت، شرکت نکردند و یا اینکه نیروهای اصلی ایشان وارد عرصه پیکار نشدند.
در سال ۶۰۵ ق. م، لشکریان بابل به فرماندهی شاهزاده نبوکد نصر، دژ کارکمیش را محاصره و سپس با حملهای تسخیر کردند. مصریان رانده شدند و بابلیها بدون اینکه با دشواری مهمی روبرو شوند، سوریه و فلسطین را تصرف کردند. عمر بقایای پادشاهی آشور نیز بدین شیوه پایان یافت.
نبوپلسر در همان سال درگذشت. اما فعالیت هوخشتره پیشوای ماد، با وجود کهولت سن، هنوز پایان نیافته بود. لشکرکشی کوتاه، اما هولناک بابلیها و مادها چنان ویرانگر بود که سرزمین اصلی آشور، که به تقریب دو هزار سال پیوسته مسکونی و پر رونق بود، به ویرانهای تبدیل شد؛ و آخرین بقایای امپراتوری ای که زمانی از همین شهر بر دنیای باستان فرمان میراند، پایان یافت و به سرعت دچار فروپاشی شد و در دههها و سدههای پس از آن، آنچه از آن پادشاهی باقیماند، تنها خاطره ستمگریهای آن بود. نبوپیلسر در اظهار نظری به چنین واقعیتی اشاره دارد:
من سرزمین آشور را قتلعام و قلع و قمع کردم، و سرزمین دشمن را به تلی از ویرانه مبدل ساختم. آشوریان، که از روزگاران دور بر همه این اقوام حکومت کرده یوغ سنگینشان بر مردم این سرزمین بابل آسیب وارد ساخته بود، من پایشان را از اکد بریدم و یوغشان را برانداختم.
صفینا، نواده حزقیا، فرمانروای یهودیه که سناخریب او را به پرداخت خراج تحقیر آمیزی مجبور کرده بود، سنگ گورنبشته دیگری برجای گذاشته برای مردمی که بارزترین میراثشان، نفرتی ابدی به همسایگانشان بود:
«خداوند قدرت خود را به ضد آشور به کار خواهد برد و پایتخت بزرک آن نینوا را ویران نموده، به بیابانی خشک مبدل خواهد کرد. آن شهر، چراگاه گوسفندان خواهد شد و انواع حیوانات وحشی در آن جای خواهند گرفت. خفاشها و جغدها در میان ویرانههایش لانه میکنند و صدایشان از پنجرههای خانههای متروک شنیده میشود... این شهر مستحکم که چنان در امنیت بود که به خود میگفت: "در تمام دنیا شهری مثل من وجود ندارد!" ویران شده، لانه حیوانات خواهد گردید. هر که از آنجا بگذرد، سر خود را از بهت و حیرت تکان خواهد داد».
و اما آشوریانی که توانستند از سقوط کشورشان جان سالم به در ببرند، مجبور شدند زندگی خود را در سایه اربابان جدیدشان در سختی و تنگدستی بگذرانند و در شگفت بودند که چرا خدای بزرگ آشور، آنها را به خود وا گذاشتهاست. با گذشت سالیان، فرزندان آنها و فرزندان فرزندانشان، کاملاً و برای همیشه جذب دیگ در هم جوش و مدام در حال تولید مثل اقوام گوناگون شدند؛ و به زودی دیگر آشوریانی باقی نماندند که در شگفت شوند.
از شهرهای بزرگ، جز «نینوا» و کلخو چیزی برای سین-شار-ایشکون باقی نمانده بود، ولی وی مأیوس نشد. وی در سال ۶۱۳ ق. م موفق شد آرامیان ایالت سوخو را - بر فرات - علیه بابل برانگیزد و بدین شیوه بطور موقت، نیروهای بابل را بدان سو منحرف و از آشور منصرف ساخت.
روشن نیست که مادیها در آن زمان به چه کاری مشغول بودند. از برخی روایات چنین برمی آید که ایشان در آن هنگام مشغول محاصره نینوا بودهاند. «سین-شار-ایشکون» و لشکریان آشور نیز در طی سال ۶۱۳ ق. م هیچ اقدامی به انجام نرساندند و گمان میرود که شاید به واقع، در نینوا محصور بودهاند. با این وجود آنچه که از متن تاریخ گد و کتاب ناحوم نبی می توان استخراج کرد، همه از کوتاهی مدت محاصره نینوا و اینکه به ناگهان به تسخیر در آمد، حکایت میکنند. بدین سبب به احتمال قوی مادیها در سال ۶۱۳ ق. م در نقطه دیگری سرگرم نبرد بودهاند.
شاید آشور با بکارگیری تمام منابع باقیمانده خود، در یک تلاش با تمام وجود، میتوانست در برابر هر کدام از بابلیها یا مادیها به تنهایی دوام آورد. اما امپراتوری آشور در رویارویی با اتحاد میان این دو مخالف قَدَر، محکوم به شکست بود.
تا آنجا که از متن بریده بریده و تا اندازهای ناقص تاریخ گد می توان فهمید، این بار بابلیان و مادیها اقدامات خویش را هماهنگ ساختنه بودند. به ظاهر لشکریان نبوپلسر و جنگاوران هوخشتره در دره دیاله به هم رسیدند و یکجا از رود رادان رودآدم کنونی در محل برخورد آن رود و دجله گذشتند و به سوی حصار نینوا حرکت کردند. از ماه سیمان تا آب سال ۶۱۲ ق. م، سه نبرد در زیر حصار پایتخت آشور رخ داد. نبرد نخست منجر به شکست آرپاکس مادی و نبرد دوّم به شکست بلسیس بابلی انجامید.
سرانجام در ماه آب . حمله به نینوا، به سبب طغیان آب که حصار گلین شهر را خراب کرد، به موفقیت انجامید. متحدان وارد نینوا شدند. در داخل شهر، جنگهای خیابانی آغاز شد. هر که قادر به حمل سلاح بود، کشته شد و دیگران را به بردگی بردند و در همان روز سین شاریشکون شاه آشور خود را به میان شعلههای آتش افکند. فاتحان درباره کسانی که سهم جنگاوران شده بودند، پشک میزدند. کودکانی را که نمیتوانستند زحمت راه رفتن بر خود هموار کنند، در جا میکشتند و زنان بزرگان را مجبور میکردند که با دامن دریده حرکت کرده به بردگی روند. آیا انتظار دیگری میرفت؟
خاصیت جنگهای دوران برده داری چنین بود و اقوامی که مدتی مدید در قید اسارت زندگی کرده بودند، آرزو داشتند روزی برسد، و با ستمگران همان گونه رفتار کنند که خود از ایشان دیده بودند. مگر آشوریان هیزم انبار نکرده و آتش نیفروخته کودکان را نمی سوزاندند؟ مگر هرمهایی از زندگان نمیساختند؟ مگر کاخها و نیایشگاههای خویش را با تصاویر برجسته مردان و زنان اسیر و لخت با دامنهای دریده «مزیّن» نمیساختند؟
با این حال اطلاعات موجود نشان میدهد که رفتار مادیها و متحدان ایشان با آشوریان مغلوب، به مراتب ملایم تر و بهتر از روش پیشین آشوریان بودهاست. تاریخ گد یادآور میشود که «بزرگان»، یعنی اعیان و متشخّصان بیشتر در معرض کشتار قرار گرفتند. کتسیاس میگوید که فاتحان، آثار نینوا را از روی زمین محو کرده و ثروتهای آن شهر را به اکباتان، پایتخت ماد فرستادند ولی، ساکنان نینوا را در محل باقی گذاشته در دهکدههای پیرامون آن مسکن دادند.
به هر تقدیر مدارک موجود گواهی میدهد که مادیها، قوم آشور و تودههای ستمدیده آن را نابود نکردند و قصد نابودی ایشان را هم نداشتند و اگر هم در طی جنگ با آشور، اسیران فراوان گرفته به بردگی بردند، ولی از برده ساختن تمام اهالی آشور سخنی در میان نبود و حال آنکه آشوریان در گذشته چنین نمیکردند. این را دو سبب بود:
نخست آنکه مادیها بیشتر نیروی خویش را از مردم اقوامی که آشور به اسارت درآورده بود گرفته بودند و عامه مردم آشور نیز از لحاظ ترکیب اجتماعی و وضع معاش خویش، به هیچ وجه فرقی با ستمدیدگان سرزمینهای مطیع آشور نداشتند و دوّم آنکه، تکامل تولیدات برده داری در خود خاک ماد در سطحی بود که نمیتوانست شمار زیادی برده را جذب کند.
هوخشتره در روز ۲۰ ایلول سال ۶۱۲ ق. م به ماد بازگشت. نبوپیلسر در ویرانههای نینوا ماند و لشکریان وی کماکان به دهکدهها و نقاط مسکونی آشور دستبرد میزدند و غارت میکردند. بدین ترتیب نینوا سقوط کرد. ولی جنگ پایان نیافته بود. بخشهایی از لشکر آشور به سرکردگی آشور-اوبالیت توانستند هنگام حمله به نینوا، از آن شهر بیرون روند. آشوروبالیت در حرّان که در آن زمان بزرگرین شهر شمالی میانرودان بود، پنهان شد. شهر مزبور از شاهان آشور حق خودمختاری دریافت کرده بود و به ظاهر به همین سبب هوادار آشور بود. آشوروبالیت در زمان حیات آشوربانیپال برادر خویش، کاهن معبد سین در حرّان بود - خدایی که در سوریه و میانرودان بسیار محترمش میداشتند - و بدین سبب روابط استواری با آن شهر داشت. او در پاییز سال ۶۱۲ ق. م در حرّان به تخت پادشاهی آشور نشست و با عنوان آشوروبالیت دوّم تاجگذاری کرد و در آنجا، بقایای لشکریان آشور و دستههای متحدانی که به سببی از مادیها و بابلیان انتظار خیری نداشتند و میخواستند مبارزه را ادامه دهند و موجودیت پادشاهی آشور را نگاه دارند، به دور آشوروبالیت دوّم گرد آمدند. امید اصلی ایشان به مصر و فرعون «نخوی دوّم» بود. اورارتو که سکاها ناتوانش کرده بودند و از خطر ماد بیمناک بود نیز - به نظر میرسد - اتحاد با آشور را نگاه داشته بود. باور کردن این حقیقت که شکست آشوریان به راستی قطعی و جبران ناپذیر است، برای همه دشوار بود.